خاطره بهترین جمعه سال

 

     خاطره بهترین جمعه :

 

 فکر می کنم روز جمعه ای که گذشت یکی از بهترین روزهای زندگیم بود . با این که فرداش و پس فرداش 2 تا امتحان فوق العاده سخت داشتم ولی برای من یه پیوند دوباره با دوستان قدیمی بود. بهترین همکاران من در یک زمانی حالا شده بودن بهترین دوستان کنونی ، ولی حیف که فاصله ها دور شده ، ولی با همه ی این تفاسیر تونستم با یه تلفن همه دوستام رو دور هم جمع کنم ، اولین دوستم خوبم یا همکار قدیمی زارعی بود که الان تو تهران واسه خودش مشاوره ایزو و برنامه نویس حرفه ای شده ( که قول داده بعد از اتمام درسم منو تو کار مورد علاقه ام بزاره) ، دوست بعدیم ابراهیمی هست که دوران فوق العاده سختی رو سپری کرده بود یادمه همزمان هم کار و هم تلاش برای پروژه فوق لیسانسش می کرد ، ولی الان تو سازمان هوا و فضا داره دوران سربازی و بعدش هم استخدام میشه ، سومیش ابوذر دوست داشتنی است که خیلی خیلی بلند پروازه و فقط در فکر کره و استرالیا هست .

خلاصه روز جمعه عصر همه دور هم جمع شدیم و حدود ساعت 20:00 رفتیم بر بام فجر حدود 4 تا دیگه از دوستان و همکاران اونجا بودن جای همتون خالی ، بعد از صرف غذا و قلیان و چای ، به یاد دوران کارخانه و دیگر دوستانی که توسط گروه ما تو همون کارخانه مورد عملیات قرار گرفته بودن ، خصوصاً مهندس حسنی و غیره … که الان اخراج شدن و رفتن ... کلی خندیدیم و .....

تا ساعت 1:00 بیرون بودیم و بعدش به اتفاق دوستان رفتیم خونه ما و منتظر مراسم جشن پتو یا عملیات دیتیل ، جای تک تک تون خالی ، دونه دونه بچه ها از فرش به عرش می رفتند جزء خودم ، همه تو کف من موندن و آخر سر نتونستن منو بگیرن و همه هرهر به ابوذر میخندیدیم ……… ( به خاطر پاره شدن شلوارش)

 

نتیجه اخلاقی این نوشته :

شاهد پیشرفت تک تک دوستام تو عرصه های مختلف بودم ، یه جورائی بد فرم حسودیم میشه به تک تکشون ، می دونم که این حسودی خیلی باعث پیشرفتم میشه ، در آخر به خودم و شما دوستان میگم : ( تا باشه از این حسودیا ).