خاطره بهترین جمعه :
خلاصه روز جمعه عصر همه دور هم جمع شدیم و حدود ساعت 20:00 رفتیم بر بام فجر حدود 4 تا دیگه از دوستان و همکاران اونجا بودن جای همتون خالی ، بعد از صرف غذا و قلیان و چای ، به یاد دوران کارخانه و دیگر دوستانی که توسط گروه ما تو همون کارخانه مورد عملیات قرار گرفته بودن ، خصوصاً مهندس حسنی و غیره … که الان اخراج شدن و رفتن ... کلی خندیدیم و .....
تا ساعت 1:00 بیرون بودیم و بعدش به اتفاق دوستان رفتیم خونه ما و منتظر مراسم جشن پتو یا عملیات دیتیل ، جای تک تک تون خالی ، دونه دونه بچه ها از فرش به عرش می رفتند جزء خودم ، همه تو کف من موندن و آخر سر نتونستن منو بگیرن و همه هرهر به ابوذر میخندیدیم ……… ( به خاطر پاره شدن شلوارش)
نتیجه اخلاقی این نوشته :
شاهد پیشرفت تک تک دوستام تو عرصه های مختلف بودم ، یه جورائی بد فرم حسودیم میشه به تک تکشون ، می دونم که این حسودی خیلی باعث پیشرفتم میشه ، در آخر به خودم و شما دوستان میگم : ( تا باشه از این حسودیا ).