چه حال عجیبی دارم ،
چقد بده که آدم بدونه یه کسی چند وقت دیگه می میره و اون شخص براش خیلی عزیزه ،
از خدا می خوام منو جای تو ببره ولی تو بمونی ، من زیاد ارزش خاصی ندارم ولی سایه تو بالاسر خیلی ها براشون نعمته ، من حاضرم این فداکاری رو کنم بدون تعیین شرطی چون همه ی آدمها رو دوس دارم ، مادرم ، پدرم ، داییم ، خالم ، خواهرم ، برادرم ، گلم .....
آخه شما که می دونستید من حساسم چرا به من گفتید ...
تا اون روز که میخواد بره من دیونه میشم..
***************************************
خسته شدم از اینکه برای دیگران مایه دلگرمی ام و همه کناره من شاد میشن و از زندگی لذت می برن .
سهم من از لذت های شما ، هیچه هیچ........
از گریه کردن هم بدم میاد ..............
حوصله فک کردن هم ندارم ..............
با کسی هم نمی تونم صحبت کنم ...........
الان خیلی بهت نیاز دارم ولی همه ی این تنهایی ها رو تحمل می کنم ، نمی خوام درد و دلم پیش کسی جزء تو باشه ،
***************************************
می خوام بزرگ شم ، بزرگتر از تصورات دیگران ، خودم رو باور دارم .
امسال نمی زارم از دستم در بره ، اینو قسم می خورم ، سال 87 دارم بهت می گم : امسال ولت نمی کنم از روز اول تا روز آخر که میخوای جون بدی و بری باهات کار دارم ... می خوام قدم های بزرگی بردارم و ترس ها رو بزارم کنار تا ادامه راه برام آسون تر بشه .
***************************************