من و چهارشنبه


- چهارشنبه صبح به اتفاق یکی از دوستام و داماد گرامی یه معامله خونه کردیم ، ایشاا... برای ساخت ساز بعد عید ، به دلم خیلی پر سود اومده ،..... تا خدا چی بخواد ....

- چهارشنبه امتحان میان ترم " مباحث ویژه " داشتم و به علت صورت گرفتن معامله بالا نتونستم سر امتحان حاضر بشم. البته با استادش فوق العاده صمیمی هستم و استاده فک می کنه من از اون بچه مثبتهای به روز شده هستم ، خوب دیگه این هنر روابط عمومی افراد دیگه .

- چهارشنبه حنابندان برادر زن داداشم بود و من همه اهل خونه رو سر کار گذاشتم و رفتم مسافرت .

- چهارشنبه ساعت 1 ظهر دوستم منوچ زنگ زد گفت 1 ربع دیگه سر کوچه باش بریم شمال ، گفتم منوچ جون من عروسی دارم و هزار کار ناتمام ، گفت الا و بلا باید بیایی بچه ها مراسم تدارک دیدن و نباشی منم نمی رم ، گفتم به جهنم نرو ، گفت نه من بهشت رو می خوام ، گفتم این بهشتت اینقدر مهمه که الان تو این فصل سال می خوای بری اونجا ، گفت می ارزه .....
خلاصه زنگ زدم به محل کار مامان گفتم می خوام برم شمال ، یکدفته شوکه شد و گفت پسر امشب ما مراسم داریم کی ما رو ببره ، گفتم به داداش زنگ می زنم و بیاد شما رو ببره ، گفت قبلش بیا اینجا و بعد برو ، رفتم به محل کارش و گفت این چه برنامه ای تو داری ، اومد از این حرفهایی مامانی به پسری بگه و من پیچوندم و رفتم.

شاید باورتون نشه هوا این سه روز آفتابی ، به هرکی می گم ، می گه مث چی داری دروغ می گی .

- یه سوال از همه دارم ، چرا این شمالیها نسبت به بچه های تهران و کلاٍ آدمهای سر زبان دار اینجوری برخورد می کنند و می خوان دعوا کنن ؟
واقعاٌ براشون متاسفم ، بقول یکی از بچه ها میرزا کوچ خان آخرین مرد شمال بود که با تیرکمان مگسی کشتنش .

جای همه ی دوستای گلم خالی ، پنج شنبه شب ساعت 3 قلیان رو بردم تو حیاط ، رفتم و نشستم روی یه کنده چوب و به صدای این گرگ و شغال و بقیه حیوانای که اونجا حضور داشتن گوش کردم ، چه آرامش محضی چه سکوتی ، خیلی خیلی رویایی و توپ هست که به نظر من جنگله از دریا قشنگ تره .

البته از دل مامان باید در بیارم چون از من خیلی دلخوره ، این هفته یه جای توپ می برمش .


شاد باشید - SADEGH

اندیشه ناسالم

خیلی مهم ، حتماً مطالعه کنید :

یه مطلبی می خوام در مورد حمایت از آقایون و اندیشه اشتباه خانومها نسبت به آقایون بنویسم ...

این داستان کاملاٌ واقعی است و در سال 1200 میلادی در اروپا به وقوع پیوسته است و برای اینکه مسائل را به روز کنیم نام بعضی از اسامی تغییر یافته است . " از کتاب اندیشه زنان در اروپای قرون وسطی / نویسنده : برادران رایت ( ویلبر و اولیور ) "


یکی بود یکی نبود یه جنگل بود و یه هیزم شکن یه روزی ، وقتی هیزم شکن مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه ، وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید : چرا گریه می کنی ؟
هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده . فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت ، آیا این تبر توست ؟ هیزم شکن جواب داد : " نه " .
فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار به یه تبر نقره ای برگشت و پرسید آیا این تبر توست ؟ هیزم شکن جواب داد : " نه " .
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟
جواب داد : آره ، فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد .
یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب ، هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید : که چرا گریته می کنی ؟
" اوه فرشته ، زنم افتاده توی آب. "
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه ؟
هیزم شکن فریاد زد " آره "،
فرشته عصبانی شد . " تو تقلب کردی ، این نامردیه. "
هیزم شکن جواب داد : اوه ، فرشته من منو ببخش ، سوء تفاهم شده . میدونی ، اگه به جنیفر لوپز "نه" میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی و باز هم اگه به کاترین زتا جونز "نه" میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم ، آره .
اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی . اما فرشته ، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم ، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره .


نکته اخلاقی این داستان اینه که هر وقت یه مرد دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و منطقیه !!!




هفته های پر تلاطم

- دیروز امتحان میان ترم ریاضی داشتم ، اصلاٌ نتونسته بودم بخونم ، ولی با دوستم که ته ریاضیات بود رفتم سر امتحان و اون جای من امتحان داد و من 5 نمره میان ترم رو به همین راحتی گرفتم ... استاد از من سوال کرد آقای نیک اخلاق سوالات در چه سطحی بود من خیلی آروم گفتم که متوسط بود بعد استاد گفت : ولی نگاه کن این وضعیت بچه ها چه جوریه ، هیچکی نتونسته حل کنه ...
بنده خدا استاد ریاضی ما یه دختر جوان هست که با من 2 سال اختلاف سنی داره و مجرد هم هست و بچه ها خیلی سر به سرش می زارن و من خیلی هواشو دارم ، بخاطر این با من خیلی صمیمی هست .
نکته : استاد حیف که نمی تونم رو در رو بهت بگم چقدر تو بانمکی ولی اینجا به همه میگم ..


- نمی دونم این طرز تفکر بعضی از آدمها از چی ناشی میشه که یکدفعه از خانه فرار می کنن ، یه دوستی فرار کرده و من خیلی نگرانش هستم ، نمی دونم برای چی ، هیچ علتی و یا کمبودی تو زندگیش نداشته که این کار را بکنه ...
نمی دونم هر کاری می خواست بکنه با من مشورت می کرد ، من خیلی خیلی نگرانش هستم با این شرایط بد جامعه ما خدایی نکرده براش اتفاقی نیفته ..... براش دعا کنید ...


- پریروز پسر دایی با خانمش اومدن اینجا تا من براشون یه کارت درست کنم ، دلم خیلی براش سوخت چون می خواست توی یه شرکت استخدام بشه ولی این بنده خدا اصلاٌ خدمت نرفته و از همه بدتر وام ازدواج هم نتونسته بگیره ولی الان با این کارت زندگی براش میشه بهشت ... بهش گفتم مرتضی فقط جَو گیر نشی بری گواهینامه بگیری چون استعلام می کنن و جفتمون می ریم ................. قراره یه شیرینی توپ بهم بده " به نظرتون چیه " ؟


وقتی یه نگاه اجمالی به این چند هفته می کنم می بینم چقدر برای من اتفاق های جور واجور افتاده که خیلی برام تجربه های مفیدی به همراه داشته ....

برای همه دوستای گلم آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم .