روزهای آتیشی

 

روزهای سخت زندگی

 

 

این چند روز خیلی بهم سخت گذشته بارها آرزوی مرگ کردم ، هر کی از دوستام بهم می گفت که عزیزی رو از دست داده می گفتم ای کاش من جای اون بودم ، ولی نمی دونم چرا خدا منو نمی بره ، می دونه من طاقت این همه سختی رو ندارم می دونه من چه مشکلی دارم ولی باز هم  بیشتر بهم می ده ، تو این همه استرس و اضطراب دست و پا زدن خسته شدم ، وقتی فکر بعضی چیزها رو می کنم واقعاً کم میارم ، فقط فکر خودکشی برام می مونه.

این چند روز خیلی بهم سخت گذشته بارها آرزوی مرگ کردم ، هر کی از دوستام بهم می گفت که عزیزی رو از دست داده می گفتم ای کاش من جای اون بودم ، ولی نمی دونم چرا خدا منو نمی بره ، می دونه من طاقت این همه سختی رو ندارم می دونه من چه مشکلی دارم ولی باز هم  بیشتر بهم می ده ، تو این همه استرس و اضطراب دست و پا زدن خسته شدم ، وقتی فکر بعضی چیزها رو می کنم واقعاً کم میارم ، فقط فکر خودکشی برام می مونه.

مطمئن هستم اگه برم اون دنیا جواب تک تک سوالهای خدا رو بهش می دم . و من ازش چند تا سوال دارم، چرا تو این همه آدم آخه من............................. من چه گناهی کردم که باید با من اینجوری رفتار بشه ...

یه چیزی رو می دونم ، خدا خیلی منو دوست داره ، چون این مشکلاتی که بهم داده باعث شده من بهش نزدیکتر بشم .

ولی ازت خواهش می کنم به خاطر آقا امام زمان  که خادم اش هستم ؛ دیگه دارم کم میارم  .............. بسه .

یاد شعر سعدی می افتم "" کارها به صبر بر آید و مستعجل بسر در آید ""

 

 

خدایا بابت تمام محبت هات سپاسگزارم .

خدایا بابت این چند روز که مزاحمت شدم منو ببخش .

خدایا بابت صدا زدن های بی موقع من که باعث شد بیدارت کنم بازم منو ببخش . 

اگه اجازه بدی حالا حالا ها باهات کار دارم ..............

نظرات 1 + ارسال نظر
منوچهر سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ


صادق تو که ته انرژی بودی

از تو بعیده بابا ... تو باسه ما هم پدر بودی و پشتیبان .

راستی چه خبر از بچه ها .... " مهر پویا ، زارعی ، ساروی "

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد